در تابستان سال (1331)1952 محمد رضا شاه ایران طبق رویه دموکراتیک و خواست مجلس احمد قوام السلطنه را به نخست وزیری برگزید. در اثر تظاهرات خیابانی  شش  روز بعد  استعفاء  داد و دکتر محمد مصدق حکم  صدر اعظمی گرفت.  این بزرگترین مصیبت سیاسی در تاریخ 100 سال اخیر  بود.  سیاست و آینده کشور به جای پارلمان و جلسات گفتگو در کف خیابانها  مشخص گردید.  یک سال بعد  حکومت خود دکتر مصدق باروشی که خودش تایید کرده بود؛ سرنگون گردید. صحنه سیاسی ایران هنوز از عوارض حادثه 30 تیر سال 1331 در رنج است.

روز جمعه اول ژوئیه سال 2011 ، مجلس یونان به برنامه ریاضت اقتصادی دولت این کشور علیرغم تظاهرات گسترده ای که مردم بر ضد اینگونه تهمیدات اقتصادی انجام دادند ، رای موافق داد. این نکته نشان دهنده آن است که در یک دموکراسی واقعی این نهایتاً اعضای پارلمان و به عبارتی نمایندگان مردم هستند که تصمیم نهایی را خواهند گرفت نه تظاهر کنندگان خیابانی. گواینکه مردم حق دارند از هر گونه وسیله مسالمت آمیز استفاده کرده و مخالفت خود را با تصمیمات گوناگون قوه مجریه به صورت انجام تظاهرات نشان دهند. بعد از تصویب پیشنهادات دولت، تظاهرکنندگان، خیابانها را خالی کرده و به منازل خود بازگشتند. ادامه تظاهرات نوعی بی احترامی به نمایندگانی بود که مردم خود، آنها را انتخاب کرده بودند. همه نخبگان و مردم عادی یونانی به عنوان بازیگران اصلی این ماجرا دقیقاً به نقشی که باید اجرا کنند واقف بودند. در دموکراسی های واقعی هر کسی خط قرمز اقدامات خود را میداند. کسی که برای تظاهرات به خیابان آمده میداند تا چه زمانی و چه مکانی به تظاهرات ادامه دهد. نمایندگان هم خواست های رای دهندگان خود و اعتراض آنها و منافع بلند مدت کشورشان را در نظر داشته و نهایتاً تصمیم نهایی را میگیرند.

غرض از آوردن این نمونه آن است که بگویم ، دموکراسی نوعی بازی است که همه باید اصول و قواعدش را رعایت کنند. نکته مهم این است که اگر کسی با توسل به شکستن این قوانین در صدد کسب امتیاز بر آید، شاید در کوتاه مدت پیروزی هایی به چنگ آورد ولی در نهایت بازنده است. البته در صورت عدم رعایت قواعد بازی همه بازنده خواهند شد و هیچ برنده ای در دراز مدت بر جا نخواهد ماند. از طرفی مراعات کنندگان قواعد بازی در دراز مدت برنده اند. دموکراسی همواره در طولانی مدت، بازی برد برد برای همه بازیگران است.  قبل از شروع بحث تاکید بر این نکته ضروری است که دکتر محمد مصدق نخست وزیر ملی ایران ، شخصیتی است که در حسن نیت و وطن پرستی وی به تایید دوست و دشمن شکی نیست ولی همه اینها باعث نمیشود که موضوعی راتابو دانسته و در باره اش صحبت نکنیم. در تمام مدت 1500 سال از تولد مسیح تا رنسانس ، در همه دانشگاه ها ، گفته های ارسطو و سایر فلاسفه یونانی را کلمه به کلمه تفسیر کرده و احدی جرات تشکیک در صحت گفته های این بزرگان را نداشت. با اینحال دانشمندان عصر روشنگری بطلان خیلی از نتیجه گیری های این فلاسفه را مردود اعلام کردند. با همه این حرفها از احترام جامعه علمی به فلاسفه یونانی ذره ای کم نشده است. این دقیقاً می تواند در خصوص تاریخ معاصر ایران اتفاق بیفتد. بدون آنکه از عظمت شخصیت ها کم شود میتوان تصمیمات تاریخی آنها را مورد بازبینی  و سوال مجدد قرار داد.

نکته بعدی اینکه دموکراسی ناقصی که ایران از سال 1320 تا 28 مرداد سال 1332 تجربه کرد ، با وجود آنکه از دموکراسی ایده آل فرسنگها دور بود با اینحال در منطقه خاورمیانه نظیر و مانندی نداشت. همه انتخابات انجام شده مجلس در این دوره 12 ساله حرف و حدیث های زیادی در خصوص مخدوش بودن و تقلب به دنبال داشت با اینحال هم محمد رضا در این مدت تا حدود زیادی مطابق اصول قانون اساسی سلطنت کرد ,  و محبوبیت قابل ملاحظه ای بین مردم داشت و هم مجلس با همه نقایصش ، از منافع ملی ایران دفاع جانانانه ای کرد. بنابراین به نظر میرسد که نگهبانی از نهال نورس و آسیب پذیر دموکراسی باید در راس برنامه های همه سیاستمداران و روشنفکران ایران می بود که چنین نشد و باقی داستان را همه می دانند. به چالش کشیدن صلاحیت های چنین مجلس و چنان شاهی در خیابانها به قصد براندازی ،  به نظر میرسد درست نبود و سیر حوادث  بعدی صحت این نتیجه گیری را تایید میکند. در 59 سال گذشته هیچگاه تجربه آزادی 12 ساله 32-1320 در ایران تکرار نشد ارباب جراید و سیاستمداران حرفه ای هنوز در خماری آزادی های فردی و رسانه ای و سیاسی هستند که  ایران در آن دوران تجربه کرد. کودتای 30 تیر31 سرآغاز حمله ای بود بر این دستاورد و دموکراسی نوپا که متاسفانه با همکاری  خواسته و ناخواسته نخبگان کشور صورت گرفت.

حالا سناریوی 30 تیر سال 1331 (21 ژوئیه 1952)را با هم مرور می کنیم:

1-    دکتر مصدق نخست وزیر وقت به دلیل اختلافاتی که با شاه داشت( در خصوص انتخابات دوره هفدهم مجلس و دخالت های ارتش ) ، تقاضا دارد که ارتش زیر نظر دولت باشد نه شخص شاه که محمدرضا  زیر بار نمیرود و روز 25 تیر ، مصدق استعفاء میدهد.

2-    مجلس طبق سنت های موجود سیاسی در ایران ، به نخست وزیری قوام السلطنه ابراز تمایل میکند و شاه فرمان نخست وزیری ایشان را امضاء میکند و به وی ماموریت تشکیل کابینه میدهد.

3-    تظاهراتی از سوی طرفداران حزب توده ایران، کاشانی و مصدق بر ضد قوام السلطنه صورت میگیرد.

4-    روز 30 تیر بعداز آنکه به قولی 25 و به روایتی 180 نفر در تظاهرات سیاسی تهران کشته می شوند، سرانجام تحت چنین جوی ، شاه فرمان نخست وزیری قوام را لغو و دوباره علیرغم میل باطنیش با نخست وزیری مصدق موافقت میکند. مجلس هم تحت فشار افکار عمومی با وجود آنکه به نخست وزیری دکتر مصدق تمایل قلبی نداشت ، تحت فشار محیط ارعاب و وحشتی که تظاهرات ایجاد کرده بود به نخست وزیری دکتر مصدق رای مثبت داد.

نکته مهم آن است که در حال حاضر که 59 سال از این واقعه میگذرد و برخی ابعاد آن با جزئیات بیشتری بر ملا شده است ، هنوز هم در همه کتابهایی که نوشته شده با عنوان قیام ملی سی تیر از آن یاد می شود. حتی پژوهشگرانی هم که دردانشگاه های خارجی مشغولند و در محیط آزاد تری فعالیت میکنند این کلیشه قدیمی را قبول دارند و در باره آن هر ساله قلم فرسائی می کنند. این حادثه رویداد مهمی در تاریخ معاصر کشورمان است که همانگونه که عرض کردم اهمیت آن ، آنگونه که شایسته است پرداخت نشده است. غرض بنده در اینجا وارد شدن در جزئیات نیست که هر کسی عقیده و نظری دارد. نکته مهمی که میخواهم عرض کنم این است که این حادثه دموکراسی نوپای ایران را که بیش از 11 سال از عمرش نمیگذشت از ریشه خشکانید و زمینه کودتای 28 مرداد را فراهم ساخت. نکته مهم در باره حادثه 30 تیر آن است که در این واقعه تنها عوامل ایرانی موثر بودند. بازیگران اصلی خود ایرانی ها بودند( میدانم عده ای هستند که این نتیجه گیری را قبول نداشته و طبق معمول عوامل خارجی را پشت صحنه موثر میدانند). این حادثه نشان میدهد که همه ما ایرانیها زبان مشترکی برای گفتگو  و یافتن راه حلی برای مشکلاتمان نداریم.

1-                                      هر گونه کسب قدرت از راه های غیر قانونی ، نوعی کودتا محسوب می شود. حادثه 30 تیر درحقیقت کودتائی بود که در نتیجه آن دکتر مصدق نه با تصویب مجلس بلکه با توسل به تظاهرات خیابانی مجدداً به قدرت رسید. شاه فرمان نخست وزیری دکتر مصدق را تحت فشار امضاء کرد. درست مثل انتصاب سید ضیاء الدین طباطبائی توسط احمد شاه تحت فشار قزاق ها در نتیجه کودتای سوم اسفند سال 1299. 

2-    حادثه 30 تیر این باور را در جامعه مشروعیت بخشید که برای کسب قدرت لزومی ندارد به نهاد های قانونی نظیر شاه و یا مجلس متوسل شد بلکه می توان قدرت را از کف خیابان برداشت. این حادثه به مردم فهماند که فاتحان واقعی در حقیقت مالک خیابانها هستند نه اکثریت مجلس و شاه. این حادثه دستگرمی مناسبی برای کودتای 28 مرداد بود. آنهایی که قدرت را از طریق تظاهرات خیابانی به دست می آورند لاجرم در تظاهرات دیگری آن را از دست میدهند. کودتای 28 مرداد، 13 ماه بعد از کودتای 30 تیر ولی با استفاده از همان اسلوب و روشها صورت گرفت. آنهایی که کودتای 30 تیر را تایید کردند، بهانه ای برای مخالفت با کودتای 28 مرداد نداشتند.

3-     روز 30 تیر 31،دکتر محمد مصدق که نهادینه کردن دموکراسی در ایران را از اهداف همیشگی خود اعلام کرده بود، نظیر همه روشنفکران ایرانی ، قول خود را فراموش کرد و با روشی غیر دموکراتیک و به شکل کودتا ، مجدداً قدرت را در دست گرفت.

4-    با وجود آنکه در رفراندوم 16 مرداد سال 1332 ، مردم به انحلال مجلس رای دادند با اینحال ، انحلال واقعی آن در همان روز 30 تیر سال 1331 و به دست خود دکتر مصدق صورت گرفته بود. ایشان واقعاً میدانستند که مجلس تمایلی به نخست وزیری وی ندارند و موافقت و تایید بعدی تحت تاثر عوامل خیابانی و فشار صورت گرفت. بی اعتبار کردن نهاد مقننه ، بزرگترین ضربه کودتای 30 تیر بر جامعه استبداد زده ایران بود.

5-    نکته جالب اینکه، همه آنهایی که خود را برنده کودتای 30 تیر میدانستند ، مطابق اصلی که عرض کردم، در نهایت به دلیل عدم رعایت قوانین بازی دموکراسی بازنده شدند. دکتر مصدق ، 13 ماه بعد از قدرت ساقط شد. آیت الله کاشانی در دهه 1340 شمسی در حالی فوت کرد که دیگر از آن احترام و قدرتی که در دهه 1330 از آن برخوردار بود، هیچ نشانی نبود. قوام السطنه قربانی این کودتا که نخواست و یا نتوانست در مقابل تظاهرات خیابانی مقاومت کند ، به سرنوشت بهتری دچار نشد و در سال 1335 فوت کرد در حالی که اعلامیه " کشتیبان را سیاستی دگر آمد " را به یاد روزگاری که دبیر و منشی و مستوفی اعلامیه مشروطیت بود ، در باره این این روز تاریخی از خود به یادگار گذاشت. همه نمایندگان مجلسی که تحت فشار عناصر خیابانی با نخست وزیری مصدق موافقت کردند در حدود یک سال بعد با انحلال مجلس دیگر نمایندگی خود را از دست دادند. آنها اگر در مقابل فشارهای خیابانی تسلیم نمی شدند و ثابت میکردند که تنها مجلس و شاه و نهاد قانونی مسئول عزل و نصب وزراء هستند ، شاید به این روز سیاه دچار نمی شدند.

6-    شاید هم اکنون زمان مناسبی باشد که حوادث را  نه بر مبنای شخصیت ها و آدم ها و نظرات کلیشه ای در باره آنها بلکه بر پایه روند ها قضاوت کنیم. بزرگترین قربانی کودتای 30 تیر، همانگونه که عرض کردم، دموکراسی ایران بود و بیشترین ضربه را از سوی کسانی خورد که خود را مدافع دموکراسی و اصول آن معرفی میکردند. هم اکنون هم در بین ایرانیها این رسم جاری است که عین فیلم های هندی عده ای خوبند و لاجرم همه کارهایشان مطلوبند و اگر کسی نگاه بد به آنها کند و از اقداماتشان ایراد بگیرد، دشمن ملت و کشور و مزدور اجنبی و هزاران انگ دیگر به آنها می چسبانند . بهترین نمونه این گروه دکتر محمد مصدق نخست وزیر ملی ایران است که ظاهراً همه اقداماتش در دوران زندگی سیاسیش خوب و مطلوب است و وای به حال کسی که از ایشان ایراد بگیرد. در مقابل خوب ها ، ضد قهرمانان قرار دارند که  بهترین نمونه آن را شاه می توان ذکر کرد. در همه تحلیل های گروه های سیاسی ، شاه همیشه مزدور ، انگلیس و آمریکا قلمداد می شود و اصلاً قابل باور نیست که در مرحله ای از زندگیش اقدام مثبتی در باره کشورش انجام داده و از آن بد تر وای به حال کسی که در خصوص نادیده گرفتن حقوق شاه در دوران حکومتش از سوی مجلس و یا نخست وزیران ، تذکری بدهد. شاه مدیریت خوبی در عبور مطمئن ایران از دوران جنگ سرد داشت ولی در این خصوص هیچگونه تحقیق دانشگاهی مبسوطی تاکنون صورت نگرفته است.

7-    کودتای 30 تیر 31، کودتای 28 مرداد 32،  حادثه 15 خرداد 42، 19 بهمن 49، 17 شهریور 57، 22 بهمن 57  و دهها تاریخ دیگر در تاریخ معاصر ایران ، به صورتی کلیشه ای و همانگونه که محقق اولی نوشته ، بازگو می شود و کسی به دنبال روایت جدیدی از این حوادث نیست. به عنوان مثال در حالی که در 25 مرداد سال 1332 ، با توجه به نبود مجلس و دوران فترت ، همه اقدامات شاه در عزل  مصدق و نصب زاهدی قانونی بودند ، هنوز هم خیلی ها حاضر به باور این موضوع نیستند و گوینده را نه یک دانشگاهی صرف بلکه سلطنت طلب و مزدور و .... می نامند. نکته جالب در این میان آن است که برخی کاتولیک تر از پاپ شده اند. در حالی که دکتر محمد مصدق به عنوان یک حقوقدان  در طول محاکمه خود هیچگاه اختیارات قانونی شاه در صدور فرمان عزل 25 مرداد را مورد تردید قرار نداد و تنها به انشای این فرمان و احتمال اینکه این فرمان به زور و تحت فشار از شاه گرفته شده ایراد میگرفت ، برخی همچنان این استدلال دکتر مصدق را نادیده گرفته و حرف خود را میزنند.  اخیراً بحث جالبی در مورد قانونی بودن اقدامات محمد رضا در حوادث 28 مرداد به نقل از پسر ارشدش رضا پهلوی مطرح شد. خیلی ها چون نظر مطلوبی نسبت به رضا پهلوی ندارند، صرفاً به این دلیل( عدم صلاحیت گوینده) گفته های وی را مردود دانسته و حادثه را کودتا به حساب آوردند. کسی  به استدلالات حقوقی پشت این ادعا که به شاه  امکان میداد فرامین عزل دکتر مصدق و انتصاب سرلشگر زاهدی به  نخست وزیری را صادر کند، توجهی نکرد. دکتر مصدق با انحلال مجلس شورای ملی عملاً فرصت طلائی و قانونی به شاه داد تا  هر کاری میخواهد انجام دهد. در دوران فترت ( تعطیلی مجلس) شاه دیگر مجبور نیست در مورد نصب و عزل نخست ویز نظر مجلس را بپرسد و هر کاری را در این خصوص صلاح بداند میتواند انجام دهد. همان گونه که معروض افتاد کسی اصلاً به محتوای استدلالات حقوقی توجهی نمیکند. طرفداران رضا پهلوی همه گفته های وی از جمله این نتیجه گیری ها را کلاً قبول دارند و مخالفان خاندان پهلوی اینگونه استدلال می کنند که امکان ندارد عضوی از این خاندان حرفی منطقی و محکمه پسند بزند !!

8-    مهمترین نکته در انجام پژوهش های سیاسی ، منفک شدن کامل پژوهشگر از موضوع تحقیق است که در مورد ایرانی ها هرگز صورت نمیگیرد.  اغلب پژوهشگران ایرانی به ویژه محققان تاریخ معاصر، قبل از شروع کار ، هدف و یا اهداف معینی دارند و بیشتر در پی جمع آوری اطلاعات برای اثبات نتیجه گیری از قبل تعیین شده خود هستند واگر با اطلاعات متناقضی روبرو شدند، به کل  پژوهش خود دست نمیزنند بلکه اطلاع و یا سند ارائه شده را مشکوک، جعلی و فاقد اعتبار اعلام میکنند. خاطرم است که یکی از همین پژوهشگران و نویسندگان معروف ، از اقدامات دکتر مصدق در انحلال مجلس حمایت و با حرارت بسیار زیادی از کودتای 30 تیر به عنوان حماسه 30 تیر یاد میکرد. وقتی فهرست نمایندگان مجلسی را که مصدق منحل کرده بود به ایشان نشان دادم نتوانست در صلاحیت و کارآمدی بسیاری از آنها تردید کند وفقط نحوه انتخاب آقایان را به نمایندگی مجلس مشکوک ارزیابی و به این اعتبار ، مصدق را در دور زدن مجلس و شاه کاملاً محق می دانست!!

9-    خبرنگاری از مائو پرسیده بود نظرت در باره انقلاب فرانسه چیست؟ مائو در پاسخ گفته بود بعد از گذشت 200 سال از انقلاب کبیر فرانسه هنوز برای اظهار نظر زود است. یعنی باید حقایق و شواهد و مدارک زیادی در باره این رویداد مهم تاریخی جمع آوری و سپس در خصوصش قضاوت کرد. به نظر میرسد در مورد رویدادهای ایران همیشه این کلیشه ها هستند که به پژوهش ها می چسبند هر چند مدارک تازه کشف شده قوی تر و مستدل تر باشند. امیر کبیر، دکتر مصدق، سید حسین فاطمی ، کلنل تقی خان پسیان و ..... همچنان قهرمان و تا ابد جزو خوب ها باقی خواهند ماند در مقابل ناصرالدین شاه ، رضا و محمد رضا شاه، سرلشگر زاهدی ، قوام السلطنه و ...... تا آخر دنیا جزو بدها هستند و به هیچ وجه برخی عملکردهایشان قابل دفاع نیستند.

10-                       وقتی در تابستان سال1945 تنها چند ماه بعد از پایان جنگ جهانی دوم سران متفقین در کنفرانس پوتسدام در آلمان دور هم جمع شده بودند ( استالین، ترومن ، چرچیل ) انتخابات پارلمانی انگلیس در جریان بود. انگلیسی ها به پاس چهار سال خدمت چرچیل به کشورشان در طول جنگ به حزب وی رای ندادند !! و در نتیجه چرچیل انتخابات را باخت. این خبر وقتی به پوتسدام رسید ، بیش از همه استالین از اتفاق تعجب کرد ولی چرچیل نتیجه را با طیب خاطر پذیرفت و به استالین مات و مبهوت  با طنز انگلیسی توضیح داد که : دموکراسی اصلاً چیز خوبی نیست ولی تا پیدا کردن جایگزین مناسبی برای آن مجبوریم با نتاج حاصل بسازیم!!!البته انگلیسی ها چند سال بعد تغییر عقیده دادند و چرچیل مجدداً نخست وزیر شد تا تاییدی بر این ادعا باشد که همه بازیگران دموکراسی در دراز مدت برنده اند.  

نتیجه گیری

به نظر میرسد فرمت همه بحث های تاریخ معاصر کشورمان که بین ایرانیان جریان دارد مثل گفتگوهای دون کیشوت و سانچو است. هر کسی ذهنیتی از حوادث دارد و نمیخواهد  آن چیزی را که مقابل چشمانش می بیند و مدرک و سندی برای اثباتش وجود دارد معیار قرار داده و به عینیت ها بپردازد و از ذهنیت های از پیش ساخته دست بشوید. چند جمله جالب از گفتگوهای دون کیشوت و سانچو را در اینجا می آورم  تا ثابت شود فامیل های دور و نزدیک این دو نفریم. سانچو می خواهد دختر دهاتی و کثیفی را در اینجا برای دون کیشون بانوی اشرافی و موقری نشان دهد :

دون کیشوت :

چه میگوئی دوست من سانچو ! به دنبال این مباش که مرا دلداری دهی یا با شوخی های دروغین، اندوه راستین مرا به امید مبدل سازی .

سانچو:

از شوخی  و دلداری بیهوده چه عاید من میشود عالیجناب ؟بیائید و شاهزاده خانمتان ، بانوی شکوهمند ما را ببینید که با البسه و زیود آلات شایسته خود در انتظارند( سانچو می کوشد جلوی خنده اش را بگیرد). دون کیشوت را به بیرون راهنمایی می کند. دختر روستایی در کنار جاده خم شده و چوبهایش را به زمین می اندازد و دوباره آنها را بر میدارد.

دون کیشوت به دختره زل میزند و می گوید : این کیست سانچو ؟ من غیر از دختر دهاتی کثیف ، کسی دیگری را نمی بینم.

سانچو:

خدایا شیطان را از ما دور کن ! چشمانتان را بمالید ارباب . دوباره نگاه کنید

دون کیشوت:

چشمان من فقط دختر دهاتی زشت و وحشتناکی را می بیند که دست ها و زانوانش را روی کف جاده گذاشته و خم شده است.

سانچو :

آقا بیائید و به بانوی رویاهایتان خوش آمد بگوئید. او اینجا مقابلتان ایستاده و منتظر سلام و احوالپرسی شماست.

انگار ما ایرانیها هم هر لحظه مثل دون کیشوت و سانچو در پی آنیم که  دختران کثیف روستائی را بانوان آرزوهایمان تصور کرده و آسیاب های بزرگ بادی را دیو دانسته و با شمشیر های چوبی به آنها حمله ور شویم. اندوه راستین که دون کیشوت به آن اشاره دارد ، خیلی بهتر از امید هایی است که بر پایه غلط قرار گرفته است. درک ما هم از حوادث تاریخ معاصر کشورمان ، شاید امید ما را به اندوهی راستین مبدل سازد ولی ارزشش را دارد.